آخرین عناوین
پربیننده ترین عناوین |
حکایتی نغز و شنیدنی-۷
" این نیز بگذرد! "
روزی و روزگاری، پادشاهی مستبد و در عین حال نکته دان، به خاتم ساز نام آور و ماهری گفت: تنها یک ماه مهلت داری تا برایم انگشتری ساخته و خاتمی بر آن بگذاری که در غم و شادی در من ایجاد اعتدال و آرامش کرده و مرا به حالت عادی برگرداند و اما اگر پس از یکماه چنین هنری از خود ارائه نکنی، بدان که از خشم من در امان نخواهی بود!! خاتم ساز نگون بخت به خانه بازگشت و در باره سخنان پادشاه اندیشه بسیار می کرد و هر بار باز هم به جایی نمی رسید و تمام بافته های ذهنی اش از هم می پاشید و بدین وضع روزها و شبهای زیادی را از دست می داد و درمانده تر از همیشه نمی دانست که چگونه از این مهلکه جان به سلامت بدر برد! با افراد دانا و دنیا دیده زیادی هم به مشورت می نشست و اما باز هم به نتیجه ای نمی رسید و مستاصل تر از همیشه، در تنهایی به فکر فرو می رفت و کاری از او ساخته نبود! تا آنکه حکیم دانایی با پیشنهادی طلایی او را از این مخمصه رهانید و به او پیشنهاد کرد تا خاتمی از عقیق یا فیروزه بسازد و بر آن جمله ای را با این متن حک کند " این نیز بگذرد! ". خاتم ساز به پیشنهاد حکیم دانا عمل کرد و بالاخره در روز موعود و مقرر، خاتم مورد انتظار پادشاه را به اعلیحضرت تحویل داد و پادشاه در حال تردید به خاتم ساز گفت: این انگشتر را مدتی در انگشتانم کرده و اعجاز آن را می آزمایم و بعد در باره تو تصمیم می گیرم! روزی پادشاه در مجلسی نشست که قهقهه مستانه بزم نشینان درباری گوش فلک را کر می کرد و از هر طرف شادی و شادمانی موج می زد و پادشاه نیز در غرور کامل به گذر خوش ایام و لحظه ها، دنیا را به کام خود دیده و گمان می کرد که گویا غم برای همیشه رخت بر بسته و از دیار و بلاد او رفته است! در آن حالت سرخوشی ها و سر مستی ها، و در حالیکه می خواست با انگشترش سرگرم شود، ناگهان چشمش به متن خاتم افتاد که نوشته بود: " این نیزبگذرد "! پادشاه بخود آمد و با کمی تامل گفت: " آری این نیز بگذرد، و چون می گذرد، بیش از دمی نیست!" فلذا خودش را کنترل کرده و یواش یواش آرام گرفت و به حالت اعتدال بازگشت تا در مواجهه با غم ها بی تاب نباشد و گریبان چاک نکند! در روز دیگری، پادشاه در مجلسی نشسته بود که غم و اندوه و ناراحتی و تکدر خاطر از در و دیوار مجلس بالا و پائین می رفت و پادشاه کلافه تر از همیشه، همه چیز را سیاه دیده و ایام حکمرانی خود را پایان یافته تلقی می کرد و موج غم او را غرق ناامیدی و کسالت و بی قراری کرده و گمان می کرد که باید غزل خداحافظی را خوانده و حتی به خودکشی مبادرت ورزد! در همین حال و هوا بود که ناگهان چشمش به خاتم انگشترش افتاد و متن آن را خواند که نوشته بود: " این نیز بگذرد "! پادشاه با دیدن این متن به خود آمد و گفت:" آری، این نیز بگذرد، و چون می گذرد، آن را غمی نیست!" فلذا خودش را کنترل کرد و آهسته آهسته معتدل شد و بجای بی طاقتی و مویه کردن، به تدبیر امور پرداخت و آثار غم را از خود و مجلس زدود تا مستقبل مجالس شاد آینده باشد! پادشاه با رویت اعجاز این خاتم استثنائی در دو حالت غم و شادی، خاتم ساز را به حضور طلبید و ضمن امتنان همه جانبه، پاداش فراوان اعطاء کرد و او را از ملازمان دربار خویش قرارداد و همواره از حسن اعجاز این خاتم و جمله حکیمانه ای که بر آن حک شده بود، زبان به تقدیر می گشود و می گفت: " این نیز بگذرد! و چون می گذرد ....." از این داستان می توان نتیجه گرفت که غم و شادی دنیا را اعتباری نیست و نباید در شادی غرور و غفلت داشت و در غم ها مایوس و ناامید بود و همواره باید پنداشت که "دنیا محل گذر است" و همه چیز دنیا نیز همینگونه است و هوشیار آن است که دل به دنیا در نبندد و تنها به خدایش توکل کند که تنها ماندگار هر دو عالم اوست! صادقعلی رنجبر-عضو هیئت علمی دانشگاه-۲۴/۳/۸۹ ایمیل مستقیم : info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
working();
|
working();
|
« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما » هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد